پرهامپرهام، تا این لحظه: 19 سال و 27 روز سن داره

پرهام عشق مامان و بابا

4 تا 5 سالگی

بهار قشنگ دیگه ای رو با پسر خوشگلمون شروع کردیم. بابا مهدی هم توی موسسه عترت فاطمی که نزدیک منو پرهام (خ پالیزی) بود مشغول شده بود ...... دوباره صبحا با هم میرفتیم و بعد از ظهر هم بابا مهدی ساعت 4 میرفت دنبال پسرمون و می رفتند خونه.....       اواخر شهریور ماه سه تایی رفتیم اصفهان...خیلی سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت .هوای عالی و شهر زیبای اصفهان روحمون رو حسابی تازه کرد....       وقتی برگشتیم، صاحبخونه مون (آقای نوری) با اینکه می دونست هنوز خونمون تکمیل نشده و تقریبا یکی دو ماهی هنوز کار داره جوابمون کرد.....و هر چی...
30 مهر 1390

6 تا 7 سالگی

  تعطیلات عید تموم شد و دوباره روز از نو روزی از نو..... گاهی آخر هفته پرهام و شایان (دوست صمیمی پرهام)و میبردیم پارک و حسابی بچه ها بازی میکردن و کیف میکردن.                                  15 اردیبهشت ماه ما و خاله متین اینا رفتیم سراوان.خیلی خوش گذشت. 3 روز موندیم.هوا عالی بود.پرهام و عرشیا هم حسابی بازی کردن.           2 روز رفتیم دریا (جفرود) و یه روز هم جنگلای سراوان که واق...
30 مهر 1390

5 تا 6 سالگی

 سال ١٣٨٩           بهار 89 دلم میخواست واسه پسرم توی خونه جدید که یکم جامون بزرگتر شده بود یه جشن تولد خوب بگیرم.خلاصه از عمه و عمو و دایی و خاله آقا پرهام خواستیم که اولین پنج شنبه بعد از تعطیلات عید بیان خونمون که دور هم باشیم و یه جشنی واسه تولد پسر خوشگلم بگیریم. رفتیم قنادی تینا یه کیک خوشگل سفارش دادیم که شکل شیر بود.             شام هم زرشک پلو مرغ درست کردیم با سالاد ماکارونی و ژله و از این چیزا......خونه رو هم حسابی تزئین کردیم ...   آقا پرهام هم شمع 5 سالگی ش رو فوت کرد و اون ش...
30 مهر 1390

2 تا 3 سالگی ....

آقا پرهام مامان که دیگه پوشک نداشت و شیر مامانشو نمیخورد واسه خودش حسابی مردی شده بود.             نوروز 86 : نوروز 86 خونه عمه شکوفه جون :   مامان آزیتا تصمیم گرفته بود دوباره بره سر کار تا بتونه کمکی واسه خونه باشه ....... با اینکه فکر  دوری از پرهام خیلی خیلی سخت و غیر ممکن بود ولی چاره ای نداشتم کم کم دنبال کار بودم.                      بعد از یکی دو هفته که می رفتم و فرم پر میکردم دیدم ساعت کاریا همشون تا...
26 مهر 1390

تا یک سالگی.....

ساعت 10 صبح روز 14 فروردین 1384 مهدی عزیزم بهمراه مامان مهربونم اومدن دنبال ما.بعد از تسویه حساب رفتیم طبقه همکف بیمارستان تا واکسنهای لازم رو به پرهام گلم بزنن و بعد به سمت خونه راه افتادیم. وقتی رسیدیم مامانی محبوب مهربون واسمون اسفند دود کرد و کلی از دیدن نوه ش خوشحال شده بود.خلاصه ناهار پایین بودیم و بعدش رفتیم خونمون.بعد از ظهر،مامانی محبوب و آقا جون رضا بهمراه عمو امیر و خاله نعیمه و آقا مانی گل که 6 ماهش بود اومدن دیدنمون.             اولین شب پرهام خیلی گریه میکرد. منم شیرم کم بود و طفلک گرسنه .مامانی محبوب هم پیشمو...
26 مهر 1390

1 تا 2 سالگی.....

روزهای قشنگی داشتیم منو پسرم و بابا مهدی .                        بابا مهدی مهربون از صبح میرفت سرکار و بعد از ظهر میومد خونه.ما هم از صبح بازی میکردیم ،ناهار میخوردیم و منتظر می شدیم تا بابایی بیاد خونه.                          پارک چیتگر بهار 85: بهار 85 جمشیدیه :  فشم تابستان 85 : خونه عمه زهره جون تابستان 85 :  پرهام و مانی تابستان 85 : پا...
26 مهر 1390

سفر مشهد/جشن فارغ التحصیلی آقا پرهام

بالاخره بلیط قطارمون واسه نهم خرداد جور شد و واسه برگشتمون هم بلیط هواپیما گرفتیم.ما و خاله متین و بابا جونم قرار شد با هم بریم.                دوشنبه ساعت 4 قطارمون به سمت مشهد راه افتاد.پرهام و عرشیا هم توی کوپه چند تا دوست پیدا کرده بودند و تا شب حسابی بازی کردن.ما هم دور هم بودیم خیلی خوب بود.ساعت ١٠ شب شام خوردیم و خوابیدیم.                        تقریبا 10 ساعته رسیدیم و ساعت حدود 3:30 صبح بود که مأمور قطار بیدارمون کرد.ما هم دو تا تاکسی گ...
23 مهر 1390

تابستان 90/ثبت نام پرهام برای مدرسه

  عکسهای آقا پرهام تابستان 90 تابستان شروع شده است و حسابی هوا گرمه.منم تصمیم گرفتم پرهام جونمو هفته ای 3 روز بفرستم مهد کودک که هم کمتر گرما بخوره و هم اینکه توی خونه بیشتر استراحت کنه. آخه از مهر ماه پسر مامان میره مدرسه و کمتر از این موقعیتا داره.                                                          &...
21 مهر 1390
1